ابولُبابه انصارى: بشيربن عبدالمنذر بن زَنْبَر (زُبَير)[33]بنزيد انصارى از قبيله اوس، تيره عمروبنعوف[34] و از توبهكنندگان زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)
از او به نام رفاعه[35] نيز يادشده است. برخى برآنند كه «رفاعة بنالمنذر» نام برادر وى است.[36] ابولبابه در بيعت* عقبه دوم و در غزوه بدر* نيز حضور داشت;[37] ولى مشهور برآنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در غزوه بدر دستور داد: ابولبابه از روحاء به مدينه بازگردد و جانشين آن حضرت باشد و همانند حاضران در بدر، سهم او را از غنايم پرداخت.[38] در غزوه «سويق و بنىقَينُقاع» نيز وى را در مدينه به جاى خود گذاشت.[39] وى در غزوه اُحد* و ديگر جنگها حضور داشت.[40] در غزوه حنين*، پرچم قبيله بنى*عمروبن عوف[41] و در فتح مكه،* پرچم بنىخطمه[42] يا بنىعمروبن عوف[43] را حمل مىكرد; امّا بنا به نقل يعقوبى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در فتح مكّه، او را جانشين خود در مدينه قرار داد.[44] وى از راويان حديث بود[45] و عدهاى از او روايت كردهاند.[46] ابنشهر آشوب او را در رديف كسانى آورده كه حديث غدير* را روايت كردهاند.[47]براساسروايتى منسوب به امامعسكرى(عليه السلام)ابولبابه در ميان كسانى بود كه پس از هجرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به مدينه، در پى ردّ و انكار حضرت برآمدند; ولى با معجزهاى كه به وقوع پيوست، به ناچار تسليم شدند.[48] برخى نيز گفتهاند: خصومت او بر سر نخلهاى با يتيمى از انصار بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نفع او حكم فرمود; ولى پس از مشاهده ناراحتى شديد آن يتيم، از او خواست نخله را به ازاى نخلهاى در بهشت به يتيم واگذارد و او نپذيرفت.[49] نيز گفتهاند: پس از انهدام و تخريب مسجد* ضرار، ابولبابه از چوبهاى آن منزلى بنا كرد; ولى در آن خانه هيچ خير و بركتىحاصل نمىشد.[50] وفات او را در زمان خلافتعلى(عليه السلام)[51] يا بعد از سال پنجاهم هجرى ذكركردهاند.[52]
آنچه سبب شهرتابولبابه در تاريخ اسلام شده است، داستان خيانت او و توبهاش در جريان محاصره يهود بنىقريظه و نيز تخلّفش از غزوه تبوك* و بستن خود به ستون مسجد و نزول آياتى در شأن او است.
ابولبابه در شأن نزول:
1.«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِكُم واَنتُم تَعلَمون * واعلَموا اَنَّما اَمولُكُم واَولـدُكُم فِتنَةٌ واَنَّ اللّهَ عِندَهُ اَجرٌ عَظيم= اى كسانىكه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و [نيز] در امانتهاى خود خيانت روا مداريد; درحالىكه مىدانيد [اين كار، گناه بزرگى است] و بدانيد كه اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و [براى كسانىكه از عهده امتحان* برآيند] پاداش عظيمى نزد خدا است.» (انفال/8، 27ـ28) واحدى،[53] زمخشرى،[54]طبرسى،[55] از كلبى، زهرى و قتاده، روايت كردهاند كه در ماجراى محاصره يهود بنى*قريظه، پس از آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشنهاد صلح آنان را رد كرد بنا به تقاضاى آنان، ابولبابه را نزدشان فرستاد و فرمود: تنها بايد حكميّت سعدبن معاذ را بپذيرند. آنها با ابولبابه مشورت كردند كه آيا شايسته است حكميّت سعدبن معاذ را بپذيرند؟ ابولبابه با اشاره به گلوى خود به آنان فهماند كه اگر بپذيرند كشته خواهند شد و بدين ترتيب به خدا و پيامبر خيانت كرد و اين آيه درباره او نازل شد. بر اساس روايتى از امام باقر(عليه السلام) مراد از خيانت*، معصيت است.[56]برخى معتقدند اموال و فرزندان ابولبابه كه نزد بنىقريظه بود، او را به چنين خيانتى واداشت.[57]2. نقل است كه آيه «يأيّها الّذين ءامنَوُا لاتَتّخِذوا اليَهودَ والنّصرى أَولِياءَ بَعضُهُم أولِيَاءُ بَعض و مَن يَتَولَّهم مِنكُم فإنّه مِنهم إنّ اللّهَ لايَهدى القوَم الظـلِمينَ= اى كسانىكه ايمان آوردهايد! يهود و نصارا را ولىّ [و دوست و تكيهگاه خود] نگيريد. آنان اولياى يكديگرند و كسانىكه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند. خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمىكند» (مائده/5،51) درباره ابولبابه در داستان خيانت او نازل شده است.[58]
3. طبرى[59] از سدّى نقل مىكند كه آيه «يـاَيُّهَا الرَّسولُ لا يَحزُنكَ الَّذينَ يُسـرِعونَ فِى الكُفرِ مِنَ الَّذينَ قالوا ءامَنّا بِاَفوهِهِم ولَم تُؤمِن قُلوبُهُم= اى فرستاده[خدا!] آنها كه در مسير كفر شتاب مىكنند و با زبان مىگويند: ايمان آورديم; حال آنكه قلب آنها ايمان نياورده است، تو را اندوهگين نسازد» (مائده/5،41) درباره همو و همين واقعه است.
4.«وءاخَرونَ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً صــلِحـًا وءاخَرَ سَيِّئـًا عَسَى اللّهُ اَن يَتوبَ عَلَيهِم اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم= و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را بههم آميختند. اميد است كه خداوند توبه* ايشان را بپذيرد. همانا خداوند آمرزندهو مهربان است.» (توبه/9،102) بنا به نقل مفسران، اين آيه درباره ابولبابه و همراهان او در تخلّف از غزوه تبوك و توبه آنان نازل شده;[60] امّا بر اساس پارهاى روايات، اين آيه درباره او و ماجراى بنىقريظه فرود آمدهاست;[61]
5. «خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرهُم وتُزَكّيهِم بِها و صَلِّ عَلَيهِم اِنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لَهُم واللّهُ سَميعٌ عَليم= از اموال ايشان صدقهاى [=زكات] بگير تا با آن آنها را پاكسازى و پرورش دهى و [هنگام گرفتن زكات]براى آنها دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.» (توبه/9،103) گفتهاند: پس از آنكه خداوند توبه متخلّفان از جنگ تبوك را پذيرفت و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را از ستون بازكرد، ابولبابه همه اموال خود را پيش رسول خدا آورده، از حضرت خواست كه آنها را در راه خدا انفاق* كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: هنوز دستورى در اينباره بر من نازل نشده است. چيزى نگذشت كه آيهپيشين نازل شد و فرمان داد كه پيامبر قسمتى از اموال آنها را بگيرد.[62] به نقل ابنكثير، پس از پذيرفتهشدن توبه ابولبابه، جز خير در اسلام از او ديده نشد.[63]
منابع
اسبابالنزول، واحدى; الاستيعابفىمعرفة الاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاصابة فى تمييزالصحابه; البداية والنهايه; تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ يحيى بنمعين; تاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تفسير القمى; التفسيرالمنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال; جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن; الجرج والتعديل; جمهرة انساب العرب; حليةالاولياء و طبقات الاصفياء; رجال الطوسى; روضالجنان و روحالجنان; السيرة النبويه، ابنهشام; الطبقات الكبرى; كتاب الثقات; الكشاف; الكنى والالقاب; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; المغازى; مناقب آلابىطالب.محمد خراسانى
[33]. الاستيعاب، ج4، ص303; الثقات، ج3، ص32.
[34]. جمهرة انسابالعرب، ص334; الاستيعاب، ج4، ص303; اسدالغابه، ج2، ص285.
[35]. تاريخ يحيىبن معين، ج1، ص108; حليةالاولياء، ج1، ص366; رجال الطوسى، ص39.
[36]. الثقات، ج3، ص32; الاصابه، ج2، ص409.
[37]. رجال الطوسى، ص27; الاستيعاب، ج4، ص303.
[38]. الطبقات، ج3، ص348; المغازى، ج1، ص159; السيرة النبويه، ج2، ص688.
[39]. المغازى، ج1، ص180; السيرة النبويه، ج3، ص45 و 49; تاريخطبرى، ج2، ص49ـ50.
[40]. الطبقات، ج3، ص348; الاستيعاب، ج4، ص304.
[41]. المغازى، ج 3، 896.
[42]. همان، ج2، ص800.
[43]. الطبقات، ج3، ص349; الاستيعاب، ج4، ص304.
[44]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص58.
[45]. رجال الطوسى، ص27; الجرح و التعديل، ج1، ص375; الثقات، ج3، ص32.
[46]. الجرح والتعديل، ج1، ص375.
[47]. مناقب، ج3، ص35.
[48]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص92ـ96.
[49]. المغازى، ج1، ص281، و ج2، ص505.
[50]. همان، ج3، ص1047.
[51]. الثقات، ج3، ص32; الطبقات، ج3، ص349.
[52]. تهذيب الكمال، ج34، ص233; الاصابه، ج7، ص290.
[53]. اسباب النزول، ص193.
[54]. الكشاف، ج2، ص213ـ214.
[55]. مجمع البيان، ج4، ص823.
[56]. تفسير قمى، ج1، ص270.
[57]. مجمعالبيان، ج4، ص823.
[58]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص373; مجمع البيان، ج3، ص318.
[59]. جامع البيان، مج4، ج6، ص315.
[60]. جامع البيان، مج7، ج10، ص19ـ22; التبيان، ج5، ص29; مجمعالبيان، ج5، ص101.
[61]. جامعالبيان، مج7، ج10، ص21; مجمعالبيان، ج5، ص101.
[62]. جامعالبيان، ج7، ص23ـ24; مجمعالبيان، ج5، ص101; روضالجنان، ج10، ص26.
[63]. البداية والنهايه، ج5، ص21.